البته که همیشه کابوس میبینم ولی بعضی کابوسا قلب آدمو از هم میدرند!
خواب مامانو میدیدم که مراسم سال بابا رو برگزار کرده... ولی ازش بخاطر یه موضوعی عصبانی بودم و توی جمع سرش داد میزدم... بعد یکی اون وسط گفت بس کن یه آیه قرآن بخون منم گفتم هه! بعد یه لحظه توی خواب شکستم و با اشک گفتم: من با قرآن به بابام وصل بودم و قرآن هم با بابام به من وصل بود.... بعدش اونقدر اشک ریختم که از خواب پریدم هم بغض هنوز تو گلوم بود....
نوشته شده توسط فاطمه | لینک ثابت |
تکیه گاه واژه ها...برچسب : نویسنده : manvaman15a بازدید : 32